خانواده مافیایی من پارت{7}
مینهی ویو
پدربزرگ بهم چشمک زد یعنی کسی که باید بکشمش اینه رفتیم تویه اتاق چه شانسی همون اتاقه که پرونده توشه
اما پسره دست بردار نبود واسه همین خفه کنو به اسلحم وصل کردم و به سرش شلیک کردم
مینهی:خب آقای لی پرونده رو کجا قایم کردی؟
همه جای اتاقو گشتم ولی نبود که نبود
مینهی:اه پس کجاست
_دنبال این میگردی؟(محافظ آقای لیه)
مینهی:چه جالب تو پیداش کردی و بعد به سرش شلیک کرد و پرونده رو برداشت
مینهی رفت پایین و به پدربزرگش اشاره کرد
بزرگ خان:خب آقای لی مادیگه میریم
لی:از آشنایتون خوشبخت شدم خدانگه دار
رفتن و سوار ماشین شدن
.
.
.
.
شرطا برای پارت بعد
لایک:۵
کامنت:۵
مرسی که حمایت میکنین☁️💜☁️
پدربزرگ بهم چشمک زد یعنی کسی که باید بکشمش اینه رفتیم تویه اتاق چه شانسی همون اتاقه که پرونده توشه
اما پسره دست بردار نبود واسه همین خفه کنو به اسلحم وصل کردم و به سرش شلیک کردم
مینهی:خب آقای لی پرونده رو کجا قایم کردی؟
همه جای اتاقو گشتم ولی نبود که نبود
مینهی:اه پس کجاست
_دنبال این میگردی؟(محافظ آقای لیه)
مینهی:چه جالب تو پیداش کردی و بعد به سرش شلیک کرد و پرونده رو برداشت
مینهی رفت پایین و به پدربزرگش اشاره کرد
بزرگ خان:خب آقای لی مادیگه میریم
لی:از آشنایتون خوشبخت شدم خدانگه دار
رفتن و سوار ماشین شدن
.
.
.
.
شرطا برای پارت بعد
لایک:۵
کامنت:۵
مرسی که حمایت میکنین☁️💜☁️
۹.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.